برای اینکه بخواهید پروژه های درسی خود را انجام دهید که در ضمینه مکانیک است میتوانید با ما مشورت کنید.


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

نظرتون درمورد وب سایت من چیه ؟

red تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تنهام مثل تو و آدرس bia2loveman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 389
بازدید کل : 76246
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



Online

if(navigator.appName == "Microsoft Internet Explorer") { document.write('');return true;}document.write(''); return false; } User

آمار مطالب

:: کل مطالب : 45
:: کل نظرات : 59

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 23
:: بازدید ماه : 389
:: بازدید سال : 1001
:: بازدید کلی : 76246

RSS

Powered By
loxblog.Com

تبلیغات
به تعدادی همکار برای نویسندگی (قصه . مطالب عاشقانه و ...) و ساخت عکس مسلط به فتو شاپ نیازمندیم .
رنگ عشق
ساعت : | بازدید : 858 | نوشته ‌شده به دست تندر | ( نظرات )

نگ عشق دختري بود نابينا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنيا تنفر داشت و فقط يکنفر را دوست داشت دلداده اش 

را و با او چنين گفته بود « اگر روزي قادر به ديدن باشم حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم عروس حجله گاه

تو خواهم شد » *** و چنين شد که آمد آن روزي که يک نفر پيدا شد که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا

بدهد و دختر آسمان را ديد و زمين را رودخانه ها و درختها را آدميان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست ***

دلداده به ديدنش آمد و ياد آورد وعده ديرينش شد : « بيا و با من عروسي کن ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

* دختر برخود بلرزيد و به زمزمه با خود گفت : « اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ » دلداده اش هم

نابينا بود و دختر قاطعانه جواب داد: قادر به همسري با او نيست *** دلداده رو به ديگر سو کرد که دختر اشکهايش را

نبيند و در حالي که از او دور مي شد گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »


|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
<-Text1-><-Text2->